آن كه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسكین داد
وان كه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند كرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
كه عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود كنج قناعت باقیست
آن كه آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیكن
هر كه پیوست بدو عمر خودش كاوین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اكنون كه صبا مژده فروردین داد
در كف غصه دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
صبر و آرام تواند به من مسكین داد
وان كه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند كرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
كه عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود كنج قناعت باقیست
آن كه آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیكن
هر كه پیوست بدو عمر خودش كاوین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اكنون كه صبا مژده فروردین داد
در كف غصه دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
عكس روی تو چو در آینه جام افتاد
كه ,تو ,تواند ,لب ,نسرین ,دل ,تو را ,و نسرین ,آن كه ,رنگ گل ,گل و
درباره این سایت